محل تبلیغات شما



خانه دوست کجاست؟ در فلق بود که پرسید سوار آسمان مکثی کرد رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت نرسیده به درخت کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است میروی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر به در می آرد پس به سمت گل تنهایی می پیچی دو قدم مانده به گل پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد در صمیمیت سیال فضا، خش‌خشی می‌شنوی: کودکی می بینی رفته
چترها را باید بست زیر باران باید رفت فکر را خاطره را زیر باران باید برد با همه مردم شهر زیر باران باید رفت دوست را زیر باران باید برد عشق را زیر باران باید جست زیر باران باید با زن خوابید زیر باران باید بازی کرد زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت زندگی تر شدن پی در پی زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است رخت ها را بکنیم آب در یک قدمی است.
ابری نیست بادی نیست می نشینم لبحوض: گردش ماهی ها، روشنی، من، گل، آب پاکی خوشه زیست مادرم ریحان می چیند ان و ریحان و پنیر، آسمانی بی ابر، اطلسی هایی تر لای گل های حیاط رستگاری نزدیک نور در کاسه مس، چه نوازش ها می ریزد نردبان از سر دیواربلند صبح را روی زمین می آرد پشت لبخندی پنهان هرچیز روزنی دارد دیوارزمان که از آن، چهره من پیداست یزهایی هست، که نمی دانم می دانم، سبزه ای رابکنم خواهم مرد می روم بالا تااوج، من پر از بال و پرم راه می بینم در ظلمت من پر از
به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت، غصه هم میگذرد، آنچنانی که فقط خاطره ای خواهدماند لحظه ها عریانند. به تن لحظه خود،جامه اندوه مـپوشان هرگز.!! زندگی ذره كاهیست، كه كوهش كردیم، زندگی نام نکویی ست، كه خارش كردیم، زندگی نیست بجز نم نم باران بهار، زندگی نیست بجزدیدن یار زندگی نیست بجزعشق، بجزحرف محبت به كسی، ورنه هرخاروخسی، زندگی كرده بسی، زندگی تجربه تلخ فراوان دارد، دوسه تاكوچه وپس كوچه واندازه یك عمر بیابان دارد.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها